سرزمین مردگان اودیسه

John Campbell 12-10-2023
John Campbell
commons.wikimedia.org

در ادیسه ، کتابهای 10 و 11 به عنوان "سرزمین مردگان" شناخته می شوند. ادیسه با ادامه تلاش اودیسه برای بازگشت به ایتاکا ادامه می یابد. اودیسه پس از کور کردن سیکلوپ مخوف، پولیفموس، از جزیره خود فرار کرد و به آنجا رفت. با شروع کتاب ادیسه 10، اودیسه و خدمه اش به جزیره خدای باد، آیولوس می آیند .

اودیسه شش مرد را به دلیل اشتهای بی پایان سیکلوپ از دست داده است. او و افرادش برای فرار از غار جانور، کنده‌ای تیز شده را در چشم آن فرو کردند و آن را کور کردند. با این کار، خشم پوزئیدون را که اتفاقاً پدر پولیفموس بود، برانگیخت. در حالی که اکنون خدایان علیه او هستند، او یک بار دیگر به سمت ایتاکا حرکت می کند. در کتاب 10 ادیسه، ادیسه، حداقل در ابتدا، ثروت بهتری دارد. او به جزیره بادی می آید، جایی که آئولوس و دوازده پسر و دخترش با همسر محبوبش زندگی می کنند.

خلاصه کتاب ادیسه 10 به این معناست که اودیسه از دست سیکلوپ فرار کرد تا به یک مهمانی در خانه نگهبان بادها و نزدیک بود به خانه برگردد. متأسفانه برای اودیسه، داستان به همین جا ختم نمی‌شود.

آئولوس از اودیسه و خدمه‌اش جشن می‌گیرد. میزبان سخاوتمند او قبل از اینکه آنها را با هدیه ای بزرگتر به راهشان بفرستد یک ماه مهمان نوازی آنها را فراهم می کند - کیسه ای حاوی همه بادها به جز باد غرب که او آن را آزاد می کند تا کشتی را به سمت آن براند. ایتاکا.

همه چیز خیلی خوب پیش می رودخوب. اودیسه که نمی‌خواهد بیشتر از این شانس بیاورد، خودش فرمان را در دست می‌گیرد. او نه روز می فروشد. هنگامی که ساحل در معرض دید قرار می گیرد، نگهبانان را می بیند که چراغ های دریایی را در امتداد ساحل روشن می کنند و در نهایت به خواب می رود.

یک باد بد می وزد

خیلی نزدیک به خانه، خدمه شروع به غر زدن در میان خود می کنند. . سواحل آشنای ایتاکا در چشم است، و آنها تقریباً به خانه خود رسیده اند... اما چه چیزی به دست آورده اند؟

آنها وحشت، جنگ و شکست را تجربه کرده اند . اصحاب خود را اندوهگین کرده اند. پشت سر آنها چیزی جز مرگ و نابودی نیست. چیزی در جیب آنها نیست. آنها به سختی وسایل مورد نیاز برای زنده ماندن چند روز دیگر را دارند، چه برسد به سفری دیگر. آنها سفر کرده‌اند و به کاپیتان خود خدمت خوبی کرده‌اند و دست خالی به خانه آمده‌اند.

خدمه با غر زدن در میان خود، تصمیم می‌گیرند که آئولوس سخاوتمند مطمئناً باید گنج بزرگی به اودیسه داده باشد . مطمئناً نگهبان بادها با تمام گنجینه هایش و ضیافت غنی اش باید حداقل طلا و نقره به اودیسه داده باشد. با تمام شگفتی‌هایی که دیده‌اند، آنها شروع به باور می‌کنند که کیسه حاوی طلا و نقره و شاید چیزهای جادویی است.

آنها که مصمم هستند ببینند اربابشان چه چیزی را با آنها به اشتراک نگذاشته است، کیفی را که آئولوس داده بود، باز می‌کنند. نفرین زئوس همراه با بقیه بادها آزاد می شود . طوفان حاصل آنها را تا آخر به آئولوس می راند.جزیره.

لعنت شده توسط خدایان

آئولوس درخواست های اودیسه برای کمک را می شنود، اما فانی او را متاثر نمی کند. اودیسه پس از هدر دادن اولین هدیه خود، لطف او را از دست داده است و اکنون باید بدون باد به او کمک کند. خدمه به دلیل حماقت و طمع خود مجازات می شوند با نیاز به پارو زدن کشتی های سنگین با دست. بدون اینکه باد آنها را حرکت دهد، آنها در آب مرده اند و برای ادامه کار کاملاً به نیروی انسانی تکیه دارند:

«بنابراین من صحبت کردم و آنها را با کلمات ملایم خطاب کردم، اما آنها سکوت کردند. آنگاه پدرشان پاسخ داد و گفت: با سرعت از جزیره ما رفتی، ای شریر از همه زندگان. به هیچ وجه نمی توانم آن مردی را که مورد نفرت خدایان مبارک است یاری کنم یا به راه او بفرستم. برو، زیرا تو به عنوان نفرت جاودانه ها به اینجا می آیی.»

«پس گفت، مرا از خانه بیرون فرستاد، در حالی که به شدت ناله می کردم. از آنجا با غم و اندوه به راه افتادیم. و روح مردان به خاطر حماقت خودمان از پارو زدن های دردناک فرسوده شد، زیرا دیگر هیچ نسیمی نمی دید که ما را در راه ما ببرد." . دو کشتی اودیسه به سمت بندر اصلی حرکت می کنند، در حالی که اودیسه عقب نشینی می کند و خارج از ورودی پهلو می گیرد. او سه نفر از افراد خود را برای جاسوسی می‌فرستد و می‌بیند که آیا ممکن است در اینجا از آنها استقبال شود یا خیر.

اولین نفر از این سه به سرنوشت وحشتناکی دچار می‌شود و تبدیل به غذای پادشاه غول‌پیکر، آنتیفاتس می‌شود. بقیه کرایه نهبهتر است برای جان خود به سمت کشتی ها دویدن. غول‌های منطقه، Laestrygonians، بیرون می‌آیند و صخره‌ها را پرت می‌کنند، کشتی‌ها را خرد می‌کنند و همه انسان‌ها را می‌کشند. اودیسه فرار می کند. تنها یک کشتی باقی مانده است، او در راه است.

همچنین ببینید: اودیسه در ایلیاد: داستان اولیس و جنگ تروا

Circe’s Spell

Odysseus و خدمه باقی مانده اش به سمت جلو حرکت می کنند تا به جزیره دیگری برسند. خدمه حاضر به کاوش در جزیره بسیار دور، قابل درک نیست. آن‌ها از جزیره‌ای دیدن کرده‌اند که در آن یک سیکلوپ شش نفر از همراهانشان را می‌بلعد و دیگری را که غول‌ها کشتی‌های باقی‌مانده آن‌ها را نابود کرده و از اعضای خدمه‌شان غذا درست می‌کنند. آنها علاقه ای به بازدید از جزیره ناشناخته دیگری ندارند که در آن خدایان و هیولاها ممکن است در آنجا دراز بکشند منتظر باشند تا بیشتر از آنها بخورند.

همچنین ببینید: اسکانیوس در آئنید: داستان پسر انیاس در شعر

اودیسه به آنها می گوید که اندوه و ترس آنها برای امنیت خودشان است و هیچ سود و افتخاری ندارد. او بقیه خدمه خود را به دو گروه تقسیم می کند . قرعه به رهبری اوریلوخوس افتاد و آنها با اکراه به راه افتادند.

گروه به قلعه جادوگر سیرس می آیند و علیرغم ترسشان، آواز خواندن او آنها را آرام می کند و وقتی وارد می شوند وارد می شوند. او به آنها پیشنهاد می دهد، به جز یوریلوخوس، که بیرون می ماند تا مراقب باشد . سیرس جشن را با معجون می بندد که مردان را به خوک تبدیل می کند و خاطرات و انسانیت آنها را پاک می کند.

یوریلوخوس به کشتی ها باز می گردد تا به اودیسه گزارش دهد. او بلافاصله شمشیر خود را می بندد و به راه می افتد، اما در طول راه توسط مرد جوانی متوقف می شود. درهرمس به اودیسه مولی هدیه می دهد، دارویی که از کارکرد معجون های سیرس جلوگیری می کند . او به اودیسه توصیه می کند که به سمت سیرس بشتابد و او را با شمشیر خود تهدید کند. هرمس به او می گوید که وقتی تسلیم می شود، او را به رختخواب خود دعوت می کند. ادیسه باید پس از به دست آوردن قول خود بپذیرد که به او آسیبی نمی رساند.

اودیسه از دستورات هرمس پیروی می کند و خدمه او بازسازی می شوند. آنها قبل از اینکه خدمه او را متقاعد کنند که قایقرانی کند، یک سال را در قصر سیرس به ضیافت و زندگی مجلل می گذرانند.

سیرس به اودیسه دستور می دهد. او نمی تواند مستقیماً به ایتاکا بازگردد. او باید در سرزمین مردگان سفر کند . در اودسی، هیچ مسیر مستقیمی برای خانه وجود ندارد.

کتاب 11 خلاصه ادیسه

در حالی که سرزمین مردگان ادیسه ادامه دارد، ادیسه تصمیم می گیرد از سیرس خارج شود. او به او اطلاع می دهد که سفر او آسان نخواهد بود و سخت ترین قسمت های سفر در پیش است. اودیسه از این خبر که باید در سرزمین مردگان سفر کند، دلشکسته و متزلزل می شود. کتاب ادیسه 11 تحقق پیشگویی سیرس است.

«...شما ابتدا باید سفر دیگری را تکمیل کنید، و به خانه هادس بیایید و از پرسفونه وحشت داشته باشید، تا به دنبال غیبگویی از روح ثبان تیرسیاس، بیننده نابینا باشید. که ذهنش ثابت قدم است حتی در هنگام مرگ، پرسفونه به او عقل داده است، که تنها او باید داشته باشددرك كردن؛ اما دیگران مانند سایه ها به اطراف می چرخند.»

اودیسه که با اندوه از این خبر که باید به سرزمین هادس برود، بار دیگر به راه می افتد. کتاب ادیسه 11 همچنان ادامه می‌یابد که او جزیره سیرس را ترک می‌کند و به سمت سرزمین مخوف مردگان حرکت می‌کند.

یک پیامبر، یک ملاقات و یک تضاد

علی‌رغم ترسش، ادیسه چنین چیزی ندارد. انتخاب دیگری او باید به سرزمین مردگان برود. طبق دستوراتی که به او داده شد، سنگر می کند و شیر، عسل و خون حیوانات قربانی می ریزد . خون و نذورات روح مردگان را جذب می کند. آنها می آیند، ازدحام می کنند به سمت قربانی. با وحشت او، اودیسه با ارواح یک خدمه گمشده، مادر خود و پیامبر تیرسیاس روبرو می شود.

تیریسیاس خبری دارد که اودیسه باید بشنود. او به او اطلاع می دهد که از خشم پوزیدون متاثر شده است و قبل از بازگشت به ایتاکا با چالش های بیشتری روبرو خواهد شد . او را از آسیب رساندن به گاوهای هلیوس برحذر می دارد. اگر به آنها آسیب برساند، همه افراد و کشتی های خود را از دست خواهد داد. آنها فقط در صورتی به خانه می رسند که قضاوت و دقت زیادی به خرج دهند.

تیریسیاس همچنین به اودیسه اطلاع می دهد که وقتی به ایتاکا می رسد باید یک جستجوی دیگر را آغاز کند. او باید به داخل کشور سفر کند تا زمانی که افرادی را بیابد که هرگز نام پوزیدون را نشنیده اند . هنگامی که او به مقصد خود می رسد، او باید قربانی هایی را بسوزاندخدا.

وقتی تریسیاس صحبتش تمام شد، مادر اودیسه اجازه دارد جلو بیاید و با او صحبت کند. او توضیح می دهد که Laertes، پدرش، هنوز زنده است، اما اراده خود را برای زندگی از دست داده است. سرانجام آشیل، همدم قدیمی‌اش، می‌آید و از عذاب‌های سرزمین مردگان ناله می‌کند و ارزش زندگی ادیسه را که هنوز دارد را به خانه می‌رساند. ادیسه که از چیزهایی که دیده و شنیده تکان خورده، از فرصت رفتن استقبال می کند. او تمایلی به صرف زمان بیشتر از آنچه باید در سرزمین مردگان ندارد.

John Campbell

جان کمپبل یک نویسنده و علاقه مندان به ادبیات ماهر است که به خاطر قدردانی عمیق و دانش گسترده اش از ادبیات کلاسیک معروف است. جان با اشتیاق به کلام مکتوب و شیفتگی خاصی به آثار یونان و روم باستان، سالها را به مطالعه و کاوش در تراژدی کلاسیک، شعر غزل، کمدی جدید، طنز، و شعر حماسی اختصاص داده است.با فارغ التحصیلی ممتاز در رشته ادبیات انگلیسی از یک دانشگاه معتبر، پیشینه دانشگاهی جان او را برای تحلیل انتقادی و تفسیر این خلاقیت های ادبی جاودانه فراهم می کند. توانایی او در کنکاش در ظرایف شعرهای ارسطو، عبارات غنایی سافو، شوخ طبعی آریستوفان، تفکرات طنز آمیز یوونال، و روایت های گسترده هومر و ویرژیل واقعا استثنایی است.وبلاگ جان به عنوان یک پلت فرم مهم برای او عمل می کند تا بینش ها، مشاهدات و تفسیرهای خود را از این شاهکارهای کلاسیک به اشتراک بگذارد. او از طریق تجزیه و تحلیل دقیق خود از مضامین، شخصیت ها، نمادها و زمینه تاریخی، آثار غول های ادبی باستانی را زنده می کند و آنها را برای خوانندگان با هر زمینه و علاقه قابل دسترس می کند.سبک نوشتاری جذاب او هم ذهن و هم قلب خوانندگانش را درگیر می کند و آنها را به دنیای جادویی ادبیات کلاسیک می کشاند. با هر پست وبلاگ، جان به طرز ماهرانه ای درک علمی خود را با یک نکته عمیق به هم می پیونددارتباط شخصی با این متون، آنها را قابل ربط و مرتبط با دنیای معاصر می کند.جان که به عنوان یک مرجع در زمینه خود شناخته می شود، مقالات و مقالاتی را با چندین مجله و نشریه ادبی معتبر ارائه کرده است. تخصص او در ادبیات کلاسیک نیز او را به سخنران مورد علاقه در کنفرانس های دانشگاهی و رویدادهای ادبی مختلف تبدیل کرده است.جان کمپبل از طریق نثر شیوا و شور و شوق پرشور خود مصمم است زیبایی جاودانه و اهمیت عمیق ادبیات کلاسیک را احیا کند و جشن بگیرد. چه شما یک محقق متعهد باشید یا صرفاً یک خواننده کنجکاو باشید که به دنبال کشف دنیای ادیپ، اشعار عاشقانه سافو، نمایشنامه های شوخ طبع مناندر یا داستان های قهرمانانه آشیل هستید، وبلاگ جان وعده می دهد که منبع ارزشمندی باشد که آموزش، الهام بخشیدن و شعله ور شدن خواهد داشت. عشق مادام العمر به کلاسیک ها